MeReNg

مخاطب دلـــــــــم :

می مانی و شبها پرستاره میشود
می آیی و زندگی عاشقانه میشود

می باری و همه جا تازه میشود
می تابی و دلم بیشتر عاشقت میشود

با تو بودن تکراری نمیشود
و اگر تو باشی
دنیا از آن من میشود...



تاريخ : پنجشنبه پنجم دی ۱۳۹۲ | 12:37 | نویسنده : Mohammad and Yas |
امشب من ،
نفس هایت را می خواهم
تا با غبارتنهایی ام
تورا غزل کنم...!
من آن دستهای یگانه ای را می خواهم
تا برایش ازغصه هایم شعرتر کنم.
آن سرانگشت های بی گلایه ای ،
که فرسنگها دوری را از گونه های اشک خورده ام ،
بدون منتی ،
شست وشوی می دهد...!


تاريخ : سه شنبه سوم دی ۱۳۹۲ | 19:38 | نویسنده : Mohammad and Yas |
شب ها در کوچه ها ترانه میخوانم
به هوای با تو بودن فقط عاشقانه میخوانم
امروز همان فریاد دیروز است
برای ما شدن فردا کمی دیر است
جایی همین نزدیکی ها آشیانه میسازیم
خانه ای ساده از جنس عشق میسازیم
برایم از عشق های ناتمام نگو
از دیوانگی قیس و مرگ فرهاد نگو

از نقش زیبای عشق در بیستون بگو
از آواز بلبلان در باغ بهار بگو
داستان غم و دوری وانتظار تمام شد
قصه آینده را باهم ساختن آغاز شد
بیا صبح فردا سرود عاشقی را از بر بخوانیم
برای همه در کوچه های پاییز بلند بخوانیم ..


تاريخ : پنجشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۲ | 22:28 | نویسنده : Mohammad and Yas |

گفت دوستت دارم و آهسته رفت.

گفت عشقم بودی و آهسته رفت.


عمر من بودی چه کردی با دلم

گفت عمرم بودی و آهسته رفت.

شور تو باقی بماند در دلم

گفت هستم تا ابد ، آهسته رفت !

باورش سخت است که این مهرآفرین

با همه دردم مرا تنها نمود ، آهسته رفت.

او که نامش ماندگار ، عشقش هزار ،

او که رویایش همیشه برقرار

با هــزارن آرمان و آرزو ، آهسته رفت.

زندگی بال و پرت را میزنم !

زندگی روزی رگ خود میزنم !

زندگی از من چه میخواهی بگو !!!

آنکه روزی داده بودی ، عاقبت آهسته رفت !

من که مهرم را به پایش ریختم

من صداقت ریختم


من محبت ، من غرورم را به دار آویختم !

پس چه میگویند ؟ که گر مهری کنی مهرت دهند !

کو ؟ کو که گوید ؟ از محبت خارها گل میشوند ؟

او که روز زادنش مجنون نبود

او به چشم دیگران مظنون نبود

همچو مجنوند هزارانش چو من

تا به دست روزگار ، خل میشوند !
بر دلم زخمی زدی

ای کاش خنجر می زدی

ای کاش این شعر مرا

یا نه ، افکار مرا یا که از سر تا به پا ، جان مرا

آری تو آتش میزدی ! ! !

خواند این شعر مرا سر در گریبانش سپرد


خم به ابرو و

تبسم بر لبش

از پیش من ، آهسته رفت ! ! !



تاريخ : سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۲ | 18:13 | نویسنده : Mohammad and Yas |

من خریدار نگاه خسته ات هستم هنوز
با همان شوریدگی دیوانه ات هستم هنوز

شمع ِ گرم لحظه هایم خاطرات سبز توست
نازنین لیلای من ! پروانه ات هستم هنوز

ای چـــراغ روشن شبـــهای تار زندگی
من صدای غربت کاشانه ات هستم هنوز

دستهایت بستر بی انتهای سادگی است
خوب میدانی چرا دلداده ات هستم هنوز

با قدمهای صبورت عشق را اندازه کن
من وفادار تو و پیمانه ات هستم هنوز

بارهــا گفتم مرا با عشق محرم کن دمی
آشنای خنده ی رندانه ات هستم هنوز

در کلاس زندگی با من مدارا کــرده ای
من گدای طاقت جانانه ات هستم هنوز

کاش آن روز جدایی دیــــر می آمد دمی
من اسیر ماتم دزدانه ات هستم هنوز...



تاريخ : پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ | 20:56 | نویسنده : Mohammad and Yas |
یکی را دوست می دارم

ولی افسوس که او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم که شاید او بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس که او هرگز نگاهم را نمیخواند

به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم

ولی افسوس که او گل رابه زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند.



تاريخ : جمعه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ | 1:36 | نویسنده : Mohammad and Yas |

دوستانم سرزنشم می کنند
می گویند:رفته را باید فراموش کرد
که باید با زنده ها زندگی کرد
در جوابشان لبخند می زنم،بلند می شوم
از روی میز برایت چای برمی دارم
می آیم کنار تو،نزدیک پنجره می ایستم
روی پنجه بلند می شوم و صورتت را می بوسم
آن ها بهت زده، نگاهم می کنند!

شاید روزی دلتنگم شدی
اگه اونروز رسید فقط صدایم کن
تمام نامهربانی هایت را فراموش میکنم و باسر به سراغت می ایم.



تاريخ : چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۲ | 9:37 | نویسنده : Mohammad and Yas |

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم

شب از ھجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی که من از موج ھر تبسم تو

بسان قایق، سرگشته، روی گردابم

تو در کدام سحر بر کدام اسب سفید؟ تو را کدام خدا؟ تو از کدام جھان؟

تو در کدام کرانه؟ تو در کدام صدف؟ تو در کدام چمن؟ ھمره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟ من از کجا سر راه تو آمدم نا گاه؟

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه؟ مدام پیش نگاھی مدام پیش نگاه

کدام نشأه دویده است از تو در سر من؟

که ذره ھای وجودم تو را که می بینند به رقص می آیند سرود می خوانند

چه آرزوی محالیست زیستن با تو مرا ھمین بگذارند یک سخن با تو

به من بگو که مرا از دھان شیر بگیر،به من بگو برو در دھان شیر بمیر

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف، ستاره ھا را از آسمان بیار به زیر

تو را به ھر چه تو گویی به دوستی سوگند ھر آنچه خواھی از من بخواه

 صبرنخواه!

که صبر راه درازیست به مرگ پیوسته است! تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته است ھمه وجود تو مھر است و جان من

محروم

چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است....



تاريخ : چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲ | 22:11 | نویسنده : Mohammad and Yas |

روزگاری خواهد رسید...
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای...
به یاد من...
ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی!
دلت هوایم را خواهد کرد...
به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را...
مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی: من تو را میخواهم!



تاريخ : دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ | 11:26 | نویسنده : Mohammad and Yas |

رباعی

دیشب کلام نقره ی نازت عجیب بود
با من که آشنای تو بودم ، غریب بود

بود و میهمان و تو و ماه و آسمان
زیبا خیال می کنم او یک رقیب بود



تک بیتی

مگه ازت چی کم دارم که روز و شب ناز می کنی
فکر می کنی ازم سری ، بال داری ، پرواز می کنی ؟

ما رو بگو سپردیمش دل و چشامونو به کی
اون که به زندگی می گه ، نمایش عروسکی

دارم از تو می نویسم تو یه روز سرد برفی
قلمم نمی نویسه ، می گه تو نداری حرفی

برو دیگه نبینمت ، خاطر خواهیت دروغ بوده
تو خلوتم با گریه هام ، چه قدر سرت شلوغ بوده

روشنی چشات نداره مرزی
تو خیلی بیشتر از اینا می ارزی



تاريخ : دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ | 11:24 | نویسنده : Mohammad and Yas |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.